نگاهي نو به علوم قرآني(6)
نگاهي نو به علوم قرآني(6)
جنبه هاي اعجاز قرآن
عده اي از فلاسفه مثل ملاصدرا و عده اي ديگر از عرفاي بزرگ مي گويند که قرآن ابعادي دارد و بشر هم ابعادي دارد و هر انساني در بعد خاص از وجودش بعد خاصي از قرآن را درک مي کند و نبايد فراتر برود.
انسان وجودش دو طرف( کنار) دارد.
1- يکي در مرحله ي طبيعت و جسم
2- ديگر در مرحله ي کمالات که اين مرحله مراتب قابل شمارش ندارد و از شماره بيرون است و بعبارت ديگر وجود انسان يک « علن» دارد و يک « سر» که هرکدام از اين علن و سر « ظاهر» دارد و « باطن». « ظاهر علن» همين طبيعت انساني بشر است مثل دست و پا و گوش و چشم و... که پائين ترين مرحله وجود انسان است.
« باطن علن» ادراک جزئيات است مثل اينکه انسان زيد و عمر را مي شناسد، صداها را مي شنود، بوها را استشمام مي کند، اين مرحله بالاتر از ظاهر علن است که مرحله ي خيال يا حواس داخلي است، « سر» هم ظاهري دارد و باطني.
« ظاهر سر» قوه ي عاقله و عقل بشر است مثل اينکه در آن مرحله کليات را درک مي کند نه اينکه زيد را بشناسد بلکه انسان را مي شناسد(کليات ثابت اند)
« باطن سر» فناي في الله است که بالاتر از عقل است و مرحله ي فنا است که گاهي هم مي گويند دل و قلب بهر حال آن را فنا بگويند. خود اين مرحله ي فنا مراتب بي شماري دارد و يک مرتبه نيست. بعضي ها گفته اند صد مرتبه دارد مثل مراتب صدگانه ي عرفاني و بعضي تا 700 و 1000 مرتبه گفته اند که ملاصدرا در اسفار مي گويد 700 مرتبه دارد( جلد 4 حقيقت قرآن هم عيناً همينطور است يعني « علن» دارد و «سر» و هرکدام از آنها هم « ظاهر» دارد و « باطن»، « ظاهر علن قرآن» همين حروف و کلمات است که در روي کاغذ آمده و پائين ترين مرتبه ي وجودي قرآن همين
است.
« باطن علن قرآن» که مرحله ي بالاتر است عبارت است از به ذهن سپردن قرآن، حافظ قرآن باطن علن قرآن است يعني از مرحله ي لفظ و کتاب منتقل به روح و حواس باطن شده که وجود بالاتري است و درگير زوال و نابودي نيست.
سر قرآن هم دو بعد دارد.
« ظاهر سر قرآن» مرحله اي است که يک فيلسوف در حد استدلال آن را مي فهمد، مثل استدلالات عقلي قرآن« باطن سر قرآن» آن حقيقت بالاتر قرآن است که بالاتر از مرحله ي قبلي است و درجات بي نهايتي دارند.
براي اين مسائل هم از طريق احاديث و نقل و هم از طريق استدالالات عقلي دلايل فراوان آمده انسان در هر بعدي همان بعد قرآن را مي فهمد که مساوي اوست، مثلاً آدم هاي قشري فقط ظاهر قرآن را مي بينند و به مراتب بعدي دست ندارند و اگر انساني از مرحله ي قشري بگذرد به مرتبه بالاتر قرآن دست مي يابد، اگر فيلسوف باشد باز به مرحله ي بالاتري دست مي يابد و اگر عارف باشد و سير و سلوک کرده باشد و به مرحله ي فناء في الله رسيده باشد مراتب بالاتري را مي فهمد که فيلسوف نمي فهمد.
در هر بعد و مرتبه اي که انسان دارد و مي خواهد به آن بعد از قرآن دست بزند طهارة مي خواهد در بعد ظاهري وضو مي خواهد. در بعد بالاترش طهارة نفس لازم است و هکذا بالاتر از آن اگر مي خواهد فيلسوف شود بايد عقلش را طاهر کند. عقل سفسطي نداشته باشد و اگر به فناء في الله رسيد آنجا هم بايد طهارة بالاتر مناسب با آن مرحله را داشته باشد.
طهارت تنها طهارت ظاهر نيست و خود طهارت درجات و مراتب مختلف دارد. قرآن مي فرمايد:
« خذين اموالهم صدقه تطهرهم و تزکيهم بها...»
« زکاة بگير از ايشان تا طاهرشان کني و به آن پاکيزه نمائي ايشان را»
( توبه/ 104)
زکاة دادن يعني عبادت کردن، نماز خواندن و جهاد کردن هم طاهر مي کند و اينکه مي گويند اولين قطره ي خون شهيد که به زمين برسد از گناهان پاک مي شود طهارة باطن است که يکي از درجات و مراتب شهادت است نه طهارت ظاهر که شهيد در ظاهر بدن و لباسش خون آلود و نجس است.
پس بنابراين که گفتيم هر بعدي از انسان با هر بعدي از قرآن که بخواهد تماس بگيرد بايد طهارة داشته باشد حقيقت بالاي قرآن را افرادي مي توانند بفهمند که در درجه ي معصومين باشند مثل پيامبر و ائمه:
« انه لقران حکيم، في کتاب مکنون، لا يمسه الا المطهرون»
مکنون يعني حقايق قرآن که جز پاکان به آن دسترسي ندارند.
احاديث فراواني اين مطلب را تأييد مي کند از جمله حديثي از امام صادق(ع) در اصول کافي:
« قال الصادق(ع): کتاب الله علي اربعه اشياء علي العبارة و الاشارة و اللطائف و الحقائق فالعبارة للعوام و الاشارة للخواص و اللطائف للاولياء و الحقائق للانبياء»
« کتاب خدا چهار بعد و مرحله دارد يکي عبارة يعني همان لفظ که ظاهر علن است، يکي اشاره، ديگري لطائف و يکي حقايق( انسانها هم ابعادي دارند) عبارة مربوط بعوام است( منظور از عوامل پاکيزه بودن است و درس خواندن زياد ملاک نيست) اشاره مربوط بخواص است که بالاتر از لطائف قرآن مربوط به اولياء است مثل مسلمان و حقايق قرآن هم که خودش مراتبي دارد مربوط به انبياء و معصومين است يعني آنطور که پيامبر درک مي کند و مي فهمد کسي نمي فهمد.»
حديث ديگر حديث نبوي ديگري است در جلد 7 اسفار:
« قال رسول الله (ص) ان للقرآن ظهراً و بطناً و لبطنه بطناً الي سبعة ابطن»
« قرآن ظاهري دارد و باطني، باطن آن هم باطني دارد تا هفت باطن»
اينکه در اين حديث مي فرمايد تا هفت باطن امهات مسائل را بيان مي فرمايد نه اينکه فقط هفت بطن باشد زيرا در حديث ديگر آمده تا هفتاد بطن و اينکه در عرفان مي گويند
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم يک کوچه ايم
ناظر به اين حديث است يعني بواطن هفتگانه را درک کرد و خودش را بالا برد.
حضرت امير(ع) در حديثي مي فرمايد:
« ان رسول الله (ص) ادخل لسانه في فمي فانفتح في قلبي الف باب و مع کل باب الف باب»
« رسول خدا زبانش را در دهان من قرار داد و در دهان من هزار باب علم گشوده شد و با هر بابي هزار باب بود»
اولاً اين حديث به ما مي فهماند که مراتب درک و آگاهي فراوان است و يک مرتبه و دو مرتبه نيست.
ثانياً با تعليم و تعلم نيست بلکه با سير و سلوک است و پيامبر با عبارت چيزي براي حضرت علي(ع) ننوشت و با يک اشاره و توجه به او آموخت پس آنطور که علي(ع) قرآن را مي يابد ديگران نمي يابند و لذا مي بينيم در حديث ديگر آمده است که:
« قال علي(ع): ان جميع القرآن في باء بسم الله و انا نقطة تحت الباء»
« همه قرآن در باء بسم الله جمع شده و من نقطه ي آن باء هستم.»
قرآن با اينکه در سطح کاغذ و عبارت متعدد است و قطعه قطعه است يک حقيقت بالاتري دارد که آن واحد است نقطه ي باء يعني واحد آن جلوه ي حق است و حقيقت بالائي است و علي (ع) اسم الله و حقيقت وجوديش بطوري است که حقيقت وجودي قرآن در آنجا است و او درکش مي کند.
آنچه در معجزه قرآن ما مي فهميم در سطح خود ما است نه اينکه حقيقت قرآن فقط اين است و در هر زماني انسان به اندازه بعد وجودي خودش از قرآن به چيزي دست مي يابد و اين است که قرآن معجزه ي ابدي است و هيچ وقت کهنه نمي شود مثل يک دريا است که اگر از آن چيزي برداشته شود آب آن کم نمي گردد و در ضمن هرکس به اندازه ي توانش از آن آب برمي دارد.
آب دريا را اگر نتوان کشيد
هم بقدر تشنگي بايد چشيد
ان شينا کله لا يدرک
فاعلموا ان کله لا يترک
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}